می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از
ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه
زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم…
هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…
تا اینکه یه روز
علی نشست رو به رومو
گفت…اگه مشکل از من باشه …تو چی کار می کنی؟…فکر نکردم تا شک کنه که
دوسش ندارم…خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر
تو رو همه چی خط سیاه بکشم…علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس
راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد…
گفتم:تو چی؟گفت:من؟
گفتم:آره…اگه مشکل از من باشه…تو چی کار می کنی؟
برگشت…زل زد به چشام…گفت:تو به عشق من شک داری؟…فرصت جواب ندادو
گفت:من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم…
با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون
هنوزم منو دوس داره…
گفتم:پس فردا می ریم آزمایشگاه…
گفت:موافقم…فردا می ریم…
و رفتیم…نمی دونم چرا اما دلم مث سیر و سرکه می جوشید…اگه واقعا عیب از من
بود چی؟…سر
خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت
فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم…
طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه…هم من هم اون…هر دو آزمایش دادیم…بهمون
گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره…
یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید…اضطرابو می شد خیلی اسون تو چهره
هردومون دید
نظرات شما عزیزان:
setare
ساعت0:06---29 مهر 1391
سلام
دوست عزیز پس بقیه داستان چی شد؟
جواب آزمایش چی بود بالاخره؟؟پاسخ:
...
my love
ساعت18:49---10 تير 1391
بيا در يک شب آرام و مهتاب
کمي هم صحبت يک ياس باشيم
اگر صد بار قلبي را شکستيم
بيا يک بار با احساس باشيم...
من آپ کردم و منتظر حضور هميشه پر مهرت هستم.
my love
ساعت13:29---8 تير 1391
سلام دادا. داستان غم انگیزی بود...پاسخ:salam dada .vali haghighat bod
my love
ساعت13:28---8 تير 1391
از عصر پنج شنبه تا عصر جمعه چيزي نوشته نميشود جز صلوات بر محمد و آل محمد
با يه آپ مخصوص منتظرتم
پاسخ: