كودك درونم
هرچند بازیگوش باشد
با احساســــ کســـی
بازی نمی كند
چه زیبا نقش بازی می کنیم …
و چه آسان در پشت نقابهایمان پنهان می شویم ؛
حتی خدا هم
از آفرینش چنین بازیگرانی در حیرت است …
می خواستم تصویر با تو بودن را نقاشی کنم
دیدم فاصله بینمان در ورق جا نمی شود
کمی نزدیک تر بیا ، می خواهم با تو بودن را حس کنم
در بیکران زندگی دو چیز افسونم می کند :
آبی آسمانی که می بینم و می دانم که نیست و خدایی که نمی بینم و می دانم که هست
دو تا رفيق بودن هميشه باهم ميرفتن شراب ميخوردن، يكيشون ميميره چند وقت بعد اون يكي ميره ميخونه به ساقيه ميگه دو پك بريز ساقي ميگه چرا دوتا؟ ميگه يكي واسه خودم يكي براي رفيقم.سال بعد دوباره ميره ميخونه ميگه يه پك بريز ساقي ميگه رفيقتو فراموش كردي ؟ ميگه نه خودم توبه كردم اينو ميخورم به ياد رفيقم. ( به سلامتت رفيق ...)
باور کن این حـــــــسو
این قلــــب بی تابو, این عشـــق بیدارو, چشمای بی خوابـــو...
تو قلب اغوشــــــت, یک کوه اتیــــشم
عاشــــق شدم اما
عاشــــق ترم میــشم...
من با یه لبخدت از تو نگـــــاه تو عشقــــت رو فهمیدم
این حس همون عشــــقه که توی رویاهــــام خوابش رو میدیدم
خالـــــی شده خونه از حس تنهـــــایی
ارامش محضـــــه وقتی تــــو اینجایی
من تشنــــه دستات تــــو مثل دریایی
خوشبختی اسونــــه وقتی تو اینجایی
من با یه لبخدت از تو نگـــــاه تو عشقــــت رو فهمیدم
این حس همون عشــــقه که توی رویاهــــام خوابش رو میدیدم
مرز عشق این روزها شباهت زیادی به آدامس داره ، اول شیرین ، بعد دوست داشتنی ، سپس تکراری و خسته کننده و در آخر دور انداختنی
کاش خدا بگه تو گوشم... که نترس از این زمونه... این زمونه ای که خیلی با دلم نامحربونه...
حقیقت چند پیراهن بیشتر از قانون پاره کرده است
رسیـــــــــده ام به حــــــــس برگــــــــی کـــــــــــه مــــــیداند
بـــــــــاد از هـــــــر طـــــــرف بیــــــــــایــــــــد ســـــــرانجــــــامش افــــــــتادن اســـــــــت
خواستم خودمو گول بزنم.
همه ی خاطراتمو انداختم یه گوشه ای و گفتم
فراموش
یه چیزی ته قلبم خندیدو گفت
یادمه
دیروز رفتم بقالی سر کوچمون یه دختر و پسر دوقلو خوشگل کوچولو تو بقالی بودن
بعدش من لپای دختررو کشیدم گفتم اسمت چیه ؟
پسره عصبی شد گفت زهرا اسمتو بهش نگو
. براتون پیش اومده وقتی پای تلفن باید خداحافظی کنید
اما هنوز دلتون میخواد صداشو بشنوید یهو میگید راستی؟!
میگه: جانم؟!
آروم میگی: دوست دارم...
آخ که این چند ثانیه آخر چقدر می چسبه
زندگی شايد همين باشد : يك فريب ساده وكوچك ! آن هم از دست كسی كه فكر ميكردی همه چيز توست
خدايا!
به تو سپردمش.....
اما يه خواهشي ازت دارم.....
يه روزي.....یه جايي.....
بغل یه غريبه...
مست مست بدجوري ياد من بندازيش
زندگی مثل بازی شطرنج است هرچه بیشتر مهره ها رو بشناسی و موقعیت ها رو بهتر درک کنی
کمتر فرصتها را از دست می دهی و اگر یک کم تمرکزت بیشتر باشه حتما برد با تو خواهد بود ...
وقتی آگاهانه وارد محیط مهره ای می شوی مورد هدف قرار گرفته و حذف می شوی.
مانند زندگی که باید مواظب باشی به قلمرو کسی بدون آگاهی وارد نشوی وگرنه ...
یک قانونی هست که میگه:
تا قبل از اینکه پرواز کنی هر چقدر خواستی
بترس، فکر کن، شک کن، دو دل شو، پشیمون شو
اما وقتی که پریدی
اگه وسط راه پشیمون شدی، بازی رو باخت
نظرات شما عزیزان: